جدول جو
جدول جو

معنی پیچ پیچان - جستجوی لغت در جدول جو

پیچ پیچان
پیچان پیچان
تصویری از پیچ پیچان
تصویر پیچ پیچان
فرهنگ فارسی عمید
پیچ پیچان
پیچان پیچان
لغت نامه دهخدا
پیچ پیچان
پیچان پیچان
تصویری از پیچ پیچان
تصویر پیچ پیچان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در کشتی فنی از کشتی که کشتی گیر حریف را به پشت می کشد و از روی شانه بر زمین می زند، لنگ سرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ پیچ
تصویر پیچ پیچ
پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم
فرهنگ فارسی عمید
گره درگره، خم اندرخم، شکن برشکن، کنایه از ناز بسیار و سرکشی معشوق:
شاه چون دید پیچ پیچی او
چاره گر شد به بدبسیچی او،
نظامی،
ز پیچ پیچی و شیرینیت عجب نبود
که روزگار ز تو شکل نیشکر سازد،
مجیر بیلقانی
لغت نامه دهخدا
با پیچ بسیار، با تاب و خم بسیار، شکن برشکن، پرپیچ، خم درخم و سخت پیچیده، در صفت دلبر و معشوق، (آنندراج)، صاحب پیچ بسیار:
کمند گره دادۀ پیچ پیچ
بجز گرد گردان نمی گشت هیچ،
نظامی،
چو میکردم این داستان را بسیچ
سخن راست رو بود و ره پیچ پیچ،
نظامی،
چو برپائی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی،
نظامی،
در ناف جهان که پیچ پیچ است
بادست و چه باد هیچ هیچ است،
نظامی،
گرفتار کن را دهد پیچ پیچ
بدان تا نگردد گرفتار هیچ،
نظامی،
جهان چون مار افعی پیچ پیچ است
ترا آن به کزو در دست هیچ است،
نظامی،
کوهی از قیر پیچ پیچ شده
بر شکارافکنی بسیچ شده،
نظامی،
با من سخن تو پیچ پیچ است
نی هیچ نهی که هیچ هیچ است،
نظامی،
چه پیچیم در عالم پیچ پیچ
که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ،
نظامی،
بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده ای گفت هیچ،
سعدی،
وین شکم خیره سر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد بهیچ،
سعدی،
دو چشم وشکم برنگردد بهیچ
تهی بهتر این رودۀ پیچ پیچ،
سعدی،
نه اندیشه از کس نه حاجت بهیچ
چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ،
سعدی،
فتادند در عقدۀ پیچ پیچ
که در حل آن ره نبردند هیچ،
سعدی،
مرگ اینک اژدهای دمانست پیچ پیچ
لیکن چه غم ترا که بخواب خوش اندری،
سعدی،
وارهیدند از جهان پیچ پیچ
کس نگیرد بر فوات هیچ هیچ،
مولوی،
کو با شکسته نمیمانست هیچ
که نه غم بودش در آن نی پیچ پیچ،
مولوی،
مشتری خواهی بهردم پیچ پیچ
تو چه داری که فروشی هیچ هیچ،
مولوی،
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ،
مولوی،
- زلف پیچ پیچ، مرغول، مجعد، پرشکن، پرخم، دارندۀ پیچ و خم بسیار و مشکل،
، نه راست و مستقیم:
میرود کودک بمکتب پیچ پیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ،
مولوی،
، مضطرب، پیچان:
شه از گفت آن مرد دانش بسیج
فروماند بر جان خود پیچ پیچ،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَضْ یَ)
آنکه چون مار رود یا چون تیر تخش (فشفشه) در هوا. مسنطل. نائع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رفتن چنانکه مار بر زمین و گاهی تیرتخش (فشفشه) در هوا. عمج. تعمج. نوع. تنعنع. تمایل. تمایح. مسنطل، پیچ پیچان رونده که حفظ نفس خود نتواند. سهم ٌ عموج، تیر که پیچ پیچان رود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
با پیچ بسیار پر پیچ و خم: وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ 0 (گلستان)، پیچنده پرکن مرغول (زلف)، پر رنج پر مشقت سخت: ماکییم اندر جهان پیچ پیچ چون الف از خواجه دارد هیچ هیچ. (مثنوی)، پر ناز و غمزه پر ادا: شاهد پیچ پیچ را چه کنی ک ای کم از هیچ، هیچ را چه کنی ک (هفت پیکر)، نه راست و مستقیم منحرف: میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مرد کار خویش هیچ. (مثنوی) -6 مضطرب پیچان: شه از گفت آن مرد دانش بسیج فرو ماند بر جان خود پیچ پیچ. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مار پیچ رود آنکه مستقیم نتواند راه رود: مسنطل پیچ پیچان رونده که حفظ نفس خود نتواند
فرهنگ لغت هوشیار
رفتن بشکل مار پیچ (چنانکه مار در زمین و فشفشه در هوا (آنکه بسببی نتواند مستقیم رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ پیچ
تصویر پیچ پیچ
((پِ پِ))
رشک و حسد، تشویش و اضطراب
فرهنگ فارسی معین
پامچال وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی